دنیای زشت 12
الان نزدیک یکی دو هفته است که درست و حسابی سر کار نیومدن . مثلا تو این هفته فقط دو روز اومدن .
اعصابم حسابی خط خطی شده و مشتری ها هم صداشون در اومده . همین امروز یکی از مشتریا زنگ زده و میگه که نکنه شما سفارش بقیه رو تحویل میدین و فقط دارین منو دور میگردونین . مجبور شدم قسم بخورم که اینطوری نیست و ... مگه باور میکرد .
کاش می شد دو تا کارگر ساده جاشون بیارم و قید این احمقا رو بزنم . چه کنم که کارم با کارگر ساده پیش نمیره و باید با همین بیشعورای الاغ ، سر کنم .
گاهی اونقدر اعصابم بهم میریزه که گرچه میدونم دردی دوا نمیشه و نباید ، اما شروع میکنم به فحش و بد وبیراه گفتن بهشون تا مگه یه خورده تخلیه بشم . بس که حرصمو در میارن . کلافه م کردن این لعنتیای ...
" حافظانه "
ما شبی دست بر آریم و دعــــــــــایی بکنیم
غم هجــــــــران تو را چاره ی راهی بکنیم
دل بیمار شد از دست رفیقــــــــــــان مددی
تا طبیب اش به ســـــــرآریم و دوایی بکنیم