به دنبال ...

موندم چه روزگاری داره برام رقم می خوره که از هر طرف تنها اهرم های فشار به من هجوم آوردن .

از خونه و خانواده و بازار و گرفتاری و بی پولی گرفته تا بازی در آوردن کارگرای کارگاه و مدام از کار طفره رفتن ...

خسته شدم و کلافه ...

امروز یکی از گره ها به لطف خدا باز شد

می خواستم اینجا بیشتر از مشکلاتم بنویسم تا شاید کمی سبک بشم اما ...

نتونستم جواب دوستمو بدم و ....

روزگاری با کمترین حد سرمایه وارد وادی بازار شدم ، همون سرمایه اندک رو هم وام گرفته بودم ، ولی طی سال های 84 که شروع کارم بود تا 87 چنان راضی بودم از کار که نه تنها تونستم به خیلی چیزا برسم بلکه حتا تو صنف خودم وزنه ای به حساب میومدم و با بزرگان رسته شغلیم رقابت می کردم اما ...

امروز دنبال یکی دو تا کار بانکی بودم و ...

خیلی وقته که تو کارم گره افتاده

امروزم برای چکی که کشیده بودم مبلغی کم داشتم که از یکی از دوستان به صورت قرضی گرفتم تا فردا بهش برگردونم اما نمیدونم فردا از کجا بیارم ...

حرفای زیادی واسه گفتن دارم اما ....