سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به دنبال ...

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دنیای زشت 11

 

 

 

با سرکارگرمون تماس گرفتم تا بدونم بالاخره چه غلطی می خواد بکنه و کی میاد سر کارش ، بعد از کلی ننه من غریبم در آوردن ، خانومش گوشی رو گرفته و شروع کرد به شمردن مشکلات شون و از درد سرای بچه هاش گفتن .

دو سه روز بعد که اومده بهش میگم مرد حسابی ، خجالت نمیکشی ؟ من به تو زنگ زدم تا بدونم برنامه ت چیه ، گوشی رو میدی دست خانومت  ؟ آخه من میتونم با اون بگو مگوی کارا رو داشته باشم ؟! باید زنت به جای تو ... ؟! برگشته میگه که نه ، من ندادم ، زنم گوشی رو گرفت که با شما درد دل کنه ، _ مات موندم _ آخه ما که غیر از شما کسی رو نداریم ، می خواست با شما حرف بزنه و ....

یکی نیست بگه من خودم الان هزار نفر رو لازم دارم تا بیان به درد دل خودم گوش بدن که یکیش خودتونید و ...

راستش 10 - 15 روزی میشه انگار که کلا زنده گیشون بهم ریخته . حکایت پسر بزرگه که بماند ...... ، حالا پسر کوچکترش که 17 سالشه رفته با یه زن مطلقه 35 ساله رو هم ریخته و .... حالا میخوان صیغه  کنن و ....

 

 

 

" حافظانه "

 

 

فتنـــــــــــه می بارد از این سقف مُقرنس برخیز

تا به میخــــــــــــــــانه پناه از همــــــه آفات بریم

در بیـــــــابان فنا گم شدن آخـــــــــــــــــــر تا کی

ره بپرسیم مگــــــــــــــر پی به مهمـــــــات بریم

 

 


دنیای زشت 10

 

 


چند سالی میشد که کارگاه رو تعطیل کرده بودیم ، که توجیه اقتصادی نداشت و سفارش کار ها رو به کارگاه های دیگه می دادیم .
2 - 3 سال پیش یکی دیگه از هم کارا ، کارگاهشو تعطیل کرد ، کارگراش اومدن پیش من به التماس که ما بیکار شدیم ، 15 - 20 سال تو این کار بودیم و کار دیگه ای بلد نیستیم و کار بهمون نمیدن و ...حالا شما یه فکری به حال ما بکنین  و ....
کلی التماس دعا داشتن و ... تا اینکه خام شدم . دوباره کارگاه رو راه انداختم و با خودم گفتم دست کم ، سه چهارتا خانواده به نوایی می رسن . اما رک بگم ، کارگر جماعت عقل معاش نداره . حالا این احمق های نفهم با اینکه از آواره گی و بیکاری خلاص شدن ، هر روز یه بازی تازه در میارن . الان چند روزه که سرکارگرمون رفته دنبال کار بنایی ، کار و سفارشامون رو زمین مونده ، یکسره هم باید خودمو لعنت کنم و هم این بی شرفای حق نشناس رو ...

 

 

 

" حافظانه " 

 


گر از این منـــــزل ویران به سوی خانه روم
دگر آنجـــا که روم عاقــــــــــل و فرزانه روم
زین سفر گر به سلامت به وطن باز رســــــم
نذر کردم که هـــــم از راه به میخـــــــانه روم

 

 

 


دنیای زشت 9

 

 

جایگزین کارگر خانوم قبلی ، یه خانوم دیگه اومده و مشغول شده با دو تا خواهر زاده های کوچیکش . و مدام اخبار کارگاه رو برام میاره ، اونقدر که دیگه خسته شدم . می بینم نمی تونم برم و مدام بالای سرشون باشم ، حالا اگه رفتن برای یه چایی خوردن ، زمان خداحافظی پیغام میاره که از کار زدن و ...

بهش میگم ولشون کن و اینقدر راپورت نده ، وقتی واقعا نمیشه کاری کرد ، بیشتر باید حرص بخورم پس ساکت باش و .... نمیشه ...!!!!!

 

در ضمن عیدتون هم مبارک باشه

 

 

 

" حافظانه "

 

 

دهقـــــــــان سالخورده چه خوش گفت با پســـــــر

کای نور چشــــــــــــم من به جز از کشته ندروی

 

 

 


دنیای زشت 8

 

 

 

 

پسر دوم سرکارگرم اومده بود و منتظر که قبولش کنم یا نه ، علی رغم این که الان لازمش ندارم و تو این اوضاع خراب فقط هزینه اضافه است باز نمیدونم چرا گفتم بیاد سر کار تا ببینم چی میشه ....

---------------------

نمیدونم از دست این مردم چی بگم ، یکی از همکارا رفته تو کارگاه منو به کارگرا وعده ی پول داده و .... یکی نیست بگه آخه مرد حسابی تو چه کاره ای ؟ اگه پول اضافه داری برو چارتا گرسنه رو سیر کن ، چرا میای کارگرای منو به قولی هوایی میکنی ؟!

بعضی انگار مرض دارن ...........

 

 

"حافظانه "

 

 

گر من از سرزنش مدعیـــــــــــــان اندیشم

شیوه ی مســـــتی و رندی و نرود از پیشم

زهــد رندان نو آموخته راهی به دهی است

من که بد نام جهــــــــانم چه صلاح اندیشم

من اگر رندم و گر شیخ چه کـــارم با کس

حافظ راز خود و عـــــــارف وقت خویشم

 

 

 


دنیای زشت 7

 

 

یه هفته است یکی از کارگرای خانوم به این عنوان که عزا داره سر کار نیومده و شنبه سفارش کرده که من خجالت میکشم شما به فلانی بگید که دیگه نمی تونم بیام سر کار و ...........

سر این قضیه کلی به مشکل خوردیم تا این که یکی رو پیدا کرده و جایگزینش کردم .

حالا به گوشم رسوندن که سر کارگرمون سوسه اومده و از طرفی دنبال اینه که سر بزنگاه دست منو تو پوست گردو بذاره و ....

همین آدم که یکی از بچه هاشم همینجا مشغوله ، دیروز اومده و می خواست اجازه بدم پسر دومش رو بیارم تو کارگاه و دستشو به کاری بند کنم ....

هی ..................

 

 

 

" حافظانه "

 

 

 

گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود

گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود

گفتم که قرین ِ بد ات افکند بدین روز

گفتا که مرا بخت ِ بد ِ خویش قرین بود *

 

 

 

* منسوب به حافظ